جلوه هايي نو از داستان ليلي و مجنون درآثارعطار نيشابوري (1)
جلوه هايي نو از داستان ليلي و مجنون درآثارعطار نيشابوري (1)
چکيده
شعر فارسي، عطار نيشابوري، ليلي و مجنون .
روي داده هاي عشق ليلي و مجنون در اصل برگرفته از متون عربي شامل ديوان مجنون ليلي (1)،الاغاني(2)، الشعر و الشعرا(3)،مصارع العشاق(4)، تزيين الاسواق(5) و ... است که شاعران فارسي زبان نظير نظامي گنجه اي،امير خسرو دهلوي، عبدالرحمن جامي،مکتبي شيرازي، عبدي بيک شيرازي و.... به سرايش اين داستان عاشقانه کمر همت بسته اند و در اين کارگوي سبقت را از ديگران ربوده اند. درادبيات فارسي علاوه بر هفتاد و سه مثنوي که عشق نامه ي ليلي و مجنون محسوب مي شود(6)، برخي از شاعران نيز به طرقي ديگر ازاين داستان بهره برده اند.چه آنهايي که مضاميني از عشق ليلي و مجنون را نقل کرده، چه شاعراني که با ابتکار و نوآوري حوادث داستان را تغيير داده،به ذکر حوادثي پرداخته اند که در هيچ يک از منابع عربي و فارسي داستان ليلي و مجنوني خبري از آنها نيست. در اين مقاله به عنوان نمونه، نوآوري هاي عطار نيشابوري در داستان ليلي و مجنون مطرح مي شود. با دقت در آنچه عطار نقل مي کند علاوه بر پي بردن به ذوق و قريحه و قدرت داستان پردازي عطار به همسويي فکري عطار با عشقي که بين ليلي و مجنون وجود داشته،پي مي بريم.ازآن جايي که حوادث اين داستان عاشقانه شهره ي خاص و عام است. در اين مقاله از ذکر حوادث داستان خودداري کرده، تنها به ذکر ابتکارات و نوآوري عطار بسنده مي کنيم.
1- آواره شدن مجنون به خاطر عشق ليلي در اصل داستان وجود دارد. اما عطار جلوه اي نو از اين آوارگي را در مصيبت نامه (7) نقل مي کند و مي گويد؛ وقتي مجنون از عشق ليلي آواره و سرگردان شده بود،کسي به ليلي خبر مي آورد که مجنون در شهر مي گردد و ليلي ليلي مي گويد:
ليلي خطاب به آن شخص مي گويد:
گفت اگر در عشق باشد استوار
يک دمش با شهر گرديدن چه کار؟
مجنون سر به کوه و بيابان نهاد و به ليلي خبر آوردند. ليلي گفت:
گفت : ليلي هست او در عشق سست
نيست صحرا گشتن از عاشق درست
بار ديگر خبرآوردند که مجنون ضعيف و ناتوان شده،درميان خار و خاشاک مي خوابد.
گفت ليلي او نيست در عشق زار
يک نفس با خواب عاشق را چه کار
بعد از مدتي خبر آوردند که مجنون يک لحظه خواب و آرامش ندارد و تمام وجودش ليلي شده است،هيچ غذايي نمي خورد،از ربانش کلمه اي جز ليلي خارج نمي شود و حتي در نماز هم تشهد و سلامش نام ليلي است.
اين خبر گفتند با ليلي مگر
گفت اکنون عشقش آمد کارگر
تا که در گنجيد چيز ديگرش
مي نيامد عشق ليلي در خورش
چون کنوني برخاست او کلي ز دست
عشق من کلي به جاي او نشست
2- درالهي نامه ي عطار(8) آمده است که دوستي از مجنون پرسيد: ليلي را چه قدر دوست داري؟
بدو گفتا به حق عرش و کرسي
که گر من دوستش دارم، چه پرسي؟
سپس وي به مجنون مي گويد: پس اين همه شعر گفتن و در ميان خاک و خون بودن و آرام و قرار نداشتن چيست؟
جوابش داد کان بگذشت اکنون
که مجنون ليلي و ليلي است مجنون
دويي برخاست اکنون از ميانه
همه ليلي است مجنون بر کرانه
چو شير و مي به هم پيوسته گردند
ز نقصان دو بودن رسته گردند
3-عطار وقتي مي خواهد فناي عاشق در مقابل معشوق را بازگو کند.داستاني نقل مي کند که شخصي از مجنون سوال کرد که تو چرا از ليلي سخن مي گويي؟
به خاک افتاد مجنون سرنگون سار
بدو گفتا بگو ليلي دگر بار
تو از من چند معني جوي باشي
ترا اين بس که ليلي گوي باشي
چو نام و نعت ليلي باز گفتي
جهاني در جهاني راز گفتي
و سرانجام مي گويد:
اگر گم بودن خود ياد داري
روا باشد که از وي ياد آري
ولي تا از خوي سديت پيش است
اگر يادش کني آن ياد خويش است.(9)
عطار در بخشي ديگر از الهي نامه (10) داستاني نقل مي کند که پيامي شبيه داستاني قبلي دارد.موضوع ازاين قرار است که روزي مجنون با حالتي از خود بي خود در کنار رباطي بود که بربالاي ديوارش ليلي نشسته بود. شخصي از آن جا گذشت. با خود گفت: اگر چه عمري تلاش و کوشش کردم اما بالاخره ليلي و مجنون را در کنار هم ديدم.
چو مجنون اين سخن زان مرد بشنيد
ازو حال دل پردرد پرسيد
بزد اين نعره و گفت اين خطا نيست
که ليلي يک دم از مجنون جدا نيست
ميان ما و او پيش از دو عالم
اساس اتحاد افتاد محکم
4- درمصيبت نامه (11) نقل شده است که از مجنون پرسيدند چه کلمه اي را بيشتر دوست داري ؟
گفت من «لا» دوست تر دارم مدام
تا که جان دارم مرا «لا» مي تمام
درباره ي علت اين امر مي گويد:
گفت وقتي کردم از ليلي سوال
کاي رخت خورشيد را داده زوال
دوستم داري چنين گفتا که «لا»
مي کشم بر پشتي آن «لا» به «لا»
از زبانش تا که «لا» بشنوده ام
از دل وجان عاشق «لا» گشته ام
5- داستان بوسيدن در و ديوار کوي ليلي از جمله داستانهايي است که در مصيبت نامه (12) به آن اشاره شده است.اين درحالي است که نظير چنين داستاني در آثارديگرنيامده است.
عطار نقل مي کند که مجنون هر وقت به کوي ليلي مي رسيد :
هرچه در کوي ليلي ديد او
بوسه اش مي داد و مي بوسيد او
گه در و ديوار در بر مي گرفت
گاه راه از پاي تا سر مي گرفت
نعره مي زد در ميان کوي خوش
خاک مي افشاند از هر سوي خوش
در اين باره از مجنون سوال مي کنند. جواب مي دهد:
کرد مجنون ياد سوگندي عظيم
گفت تا در کوي او گشتم مقيم
من نديدم در ميان کوي او
بر در و ديوار آلا روي او
بوسه گر بر در زنم ليلي بود
خاک اگر بر کنم ليلي بود
چون همه ليلي بود در کوي او
کوي ليلي نبودم جز روي او
6- درالهي نامه ي (13) عطار آمده است که : روزي ليلي از مجنون مي پرسد،از مال دنيا چه داري؟
زبان بگشاد مجنون گفت اي ماه
نه آبم ماند در عشق تو نه چاه
ندارم در جگر آبي که باشد
نه در ديده شبي خوابي که باشد
چو عشقت کرد نقد عقل غارت
کنون جاني است که از تو يک اشارت
ليلي مي گويد:آن چه گفتي،کسي به چيزي نمي خرد. مجنون سوزني را که با آن خار پاهاي خود را در مي آورد به ليلي داد و گفت: غيرازاين چيزي از مال دنيا ندارم.
چنين گفت آن زمان ليلي به مجنون
که اين مي جستم از تو به اکنون
اگر درعشق صادق بوده اي تو
بدين سوزن چه لايق بوده اي تو؟
اگر درجستن من نگاري
رود در پايت اي شوريده خاري
به سوزن آن برون کردن روا نيست
وگر بيرون کني شرط وفا نيست
چو در پاي تو خار از بهر ماشد
گلي مي دان که با تو در قبا شد
کمي تو از درخت گل درين کار
که سالي بر اميد گل کشد خار
ز ليلي خار در پايت شکسته
به از صد گل ز غيري دسته دسته
7- مي گويند هرگاه مجنون خيمه گاه ليلي را مي ديد،رنگ صورتش زرد مي شد. عطار درالهي نامه (14) به نقل اين واقعه مي پردازد که يکي از دوستان مجنون به او گفت:
نه تو بيمي ز شير بيشه داري
نه هرگز از پلنگ انديشه داري
به صحرا و ميان کوه گردي
نترسي از همه عالم به مردي
چو آيد درگه ليلي پديدار
شوي زرد و بلرزي چون سپيدار
چنين گفت آن گهي مجنون پر غم
که آن کس کاو نترسد از دو عالم
ببين بازوي شيرعشق چند است
که چون موريش در پاي افکنده است
هرآن قوت که نقد هر نهاد است
به پيش زور دست عشق باد است
8- عطار هنگامي که مي خواهد نهايت دلدادگي عاشق به معشوق را به تصوير کشد،نقل مي کند که روزي فردي از مجنون جهت قبله را پرسيد.
گفت اگرهستي کلوخي بي خبر
اينکت کعبه است در سنگي نگر
کعبه ي عشاق مولي آمده است
.آن مجنون روي ليلي آمده است
چون تو نه ايني آن هستي کلوخ
قبله ات از سنگست اي بي شرم شوخ
در حرم گاهي که قرب جان بود
صد هزاران کعبه سرگردان بود (15)
9- برخلاف آنچه در منظومه هاي ليلي و مجنون آمده است و همگي از خواستگاري مجنون از ليلي بسيار سخن گفته اند.عطار داستاني نقل مي کند که مضمون آن به خواستگاري نرفتن مجنون است.وقتي علت را مي پرسند.مي گويد:
ياد خوشترگفت از ليلي مرا
سرکشي او را و واويلي مرا
مغزعشق عاشقان يادي بود
هرچه بگذشتي ازين بادي بود
من نيم زان عاشق شهوت پرست
تا کنم خالي ز ياد دوست دست
تا که باشد ياد غيري در حساب
ذکر مولي باشد از تو در حجاب
چون همه ياد تو از مولي بود
هم چو مجنونت همه ليلي بود (16)
پی نوشت ها :
*گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد
منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره20.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}